۱. گفته‌های ساختارشکنانۀ مصطفی پورمحمدی که «دبیر کلِ جامعۀ روحانیّت مبارز» است، مرا برانگیخت که دربارۀ این تشکّل، تأمّل کنم. نه‌فقط او، بلکه هاشمی‌رفسنجانی و حسن روحانی نیز جزو این تشکّل بودند. نمی‌توان تردید کرد که چرخش‌های جدّی و بنیادین در این تشکّل وجود داشته و شیب اینان به سوی «عمل‌گرایی» گرایش یافته است. البته در میان اعضای این تشکّل، تفاوت‌هایی وجود دارد، اما سخن از جریان غالب و روایت نمایان است، نه تمایزهای موردی و شخصی. من از کنشِ سیاسی این عاملیّت‌ها، به وجه ساختاری رسیدم و دربارۀ آن، پرسش و قضاوت کردم. خواه‌‌ناخواه، این تأمّل به مهدوی‌کنی نیز راه می‌یابد که در رأس این تشکّل بود. سپس درنگ کردم که آیا در دورۀ حیات ایشان، روند عمل‌گرایی شکل گرفت، یا این وضع، حاصل فقدان او بود. دریافتم که «نخستین رگۀ عمل‌گرایی»، در میدان انتخابات دهۀ نود پدید آمد؛ چنان‌که ایشان کوشید برای پیروزی نیروهای این‌سویی در انتخابات، انگارۀ ائتلاف و وحدت را مطرح کند تا شاید قدرت از نیروهای لیبرال ستانده شود. انگیزۀ وی، صواب و صلاح بود، اما مسیری که انتخاب کرد، ماهیّت عمل‌گرایانه داشت. لازمۀ این مسیر، «تنازل از ارزش‌ها» برای توفیق در انتخابات بود؛ به این معنی که باید برای تحقّق وحدت، «صلاحیّت‌های هویّتی» کم‌رنگ می‌شدند و قدرت در میان نیروهای این‌سویی توزیع می‌گردید. این منطق، «سهمیه‌بندیِ قدرت سیاسی» در میان نیروها بود که پس از این مقطع، به سنّت سیاسی تبدیل شد. پیش از این، لیبرال‌های ایرانی – اصلاح‌طلبان – از این منطق عمل‌گرایانه بهره گرفته بودند و اینک همان منطق، در درون جبهۀ انقلاب و در میان برخی از نخبگان و سرآمدان آن، بازتولید می‌شد. این لحظۀ سیاسی، «نقطۀ آغاز عمل‌گرایی» بود و چنین شد که اصالت قدرت بر اصالت هویّت غلبه یافت.

۲. روشن است که چنین قضاوتی، فقط دربارۀ یک بُرش کوچک از حیات سیاسیِ مهدوی‌کنی است و هرگز، تمامیّت کنش‌های وی را در برنمی‌گیرد. حَسنات و خدمات ایشان، تحسین‌برانگیز است و سخن در مقام نفی و انکار کلّی نبود، بلکه از آن کلّیّت مبارک، یک تکّه برگرفته شد و دربارۀ همین تکّه، نقادی شد. دیگرانی که از سرِ تعصّب یا غفلت، «ارزیابی موردی» را تعمیم دادند و طرد و نفیِ مطلق را نتیجه گرفتند، تفسیربه‌رأی کردند. حتّی غرض، شخص ایشان نیز نبود، بلکه یافتن «نقطۀ آغاز عمل‌گرایی» بود. آن تأمّل، به این نقطه رسید و صریح، بیان گردید. آنچه‌که بعدها در جامعۀ روحانیّت مبارز و نیروهای اصول‌گرا رخ داد، امتداد و بسط همین منطق بود. آن اشتباه در آن دورۀ تاریخی، شاید حتّی اشتباه نیز انگاشته نمی‌شد، اما آنچنان گسترش یافت که همۀ اصول‌گرایی را به تصرّف خود درآورد و اصول‌گرایان، «عمل‌گرا» شدند. اکنون اصول‌گرایی، بی‌هویّت و معطوف به قدرت شده است. بدنۀ اجتماعی‌اش را باخته و بدنام و سرگردان شده است. در ابتدا، برای به‌دست‌آوردن بدنۀ اجتماعی، در دالان عمل‌گرایی قرار گرفت، اما چندی بعد، همین را نیز باخت. اکنون کیسه‌اش از دین و دنیا تهی شده و به آخر خطر رسیده است. می‌خواهد با لیبرالیسمِ مذهبی، جامعه را از آنِ خویش کند، اما نمی‌تواند. از عقلانیّتِ انقلابی سخن می‌گوید تا نشان بدهد که نه به جبهۀ لیبرال‌ها تعلّق دارد و نه به جبهۀ انقلابی‌های رادیکال، اما روشن است که در باطن، تشبّه به لیبرال‌ها یافته و فقط در مقام تظاهر، قدری ادای انقلابی‌گری درمی‌آورد.

۳. اما مصباح، هیچ‌گاه تسلیم این سنگ‌بنای معوج نشد؛ او ایستاد و معرفت‌مآبانه به سیاست نگریست و اصالت‌های فکری را قربانی بازی‌های سیاسی نکرد. مصباح، بر «خطوط قرمزِ هویّتی» اصرار ورزید و آرمانش را «پیروزی گفتمانی» قرار داد نه «پیروزی انتخاباتی». مصباح نمی‌خواست از طریق ائتلاف‌های عمل‌گرایانه، به سیاست راه یابد؛ چون می‌دانست این آغاز، سنّتِ سیئه‌ای را بنا خواهد نهاد که آن را پایانی نیست و ادامه می‌یابد تا مسخ و استحاله. وفاق عمل‌گرایانه، یعنی وفاق به هر قیمت، اما مصباح، می‌دانست که فردایِ پیروزیِ انتخاباتی، تضادهای فکری و کشمکش‌های هویّتی از راه خواهند رسید و ائتلاف شب‌انتخاباتی، دوام ندارد. تجربۀ تاریخی نیز نظر وی را تأیید کرد. به‌هرحال، این «شکاف نظری»، یک حقیقت است و ننوشتن دربارۀ آن، گرهی را نمی‌گشاید و نمی‌توان با ندیدن گذشته و منازعات و تقابل‌های آن، جبهۀ انقلاب را بازطراحی کرد. وضع چنان شده که امروز جبهۀ انقلاب، نه‌فقط در سیاست، بلکه در فرهنگ نیز دوتکه شده است. اشارۀ منقول و محتملِ رهبر انقلاب به این‌که باید دربارۀ مواجهه با کشف حجاب، برخی انقلابی‌های مخالف را قانع کرد، بر همین امر دلالت دارد که عمل‌گراییِ سیاسی، به «عمل‌گراییِ فرهنگی» نیز کشیده شده است.


✍️ مهدی جمشیدی