عنوان فرعی اما مهم در درس «اقتصاد ایران» باعث علاقه‌مندی‌ام به این درس شد: سیاست‌گذاری و چالش‌های اقتصادی. بلافاصله ذهنم به‌سوی «حکمرانی»، «سیاست‌گذاری»، و ازهمه‌ مهمتر نسبت «نظریه و سیاست» رفت. به‌مانند هر درس دیگری که تدریس می‌کنم، بلافاصله مجموعۀ مختلفی از منابع اصلی را گردآوری کردم. طبیعی است که برای درس مثل اقتصاد ایران منابع اکثراً باید به زبان پارسی باشند. اما طرح بحث من از این درس ناظر به یک واقعیت بنیادین از علم اقتصاد بود: «گسست میان نظر و عمل، و فراموشی اقتصاد به‌عنوان یک فنّ حکمرانی». ازاین‌رو به غیر از مباحثی که از پیش می‌دانستم به دنبال یک کتاب منبع معتبر بودم که بالاخره آن را یافتم. در گام اول آن‌چه توجه‌ام را بیش‌ازهرچیزی جلب کرد، پیشگفتار بلانچارد بر این کتاب بود. بلانچاردی که بی‌شک از بزرگ‌ترین اقتصاددانان کینزی جدید است و هم در حوزۀ نظر و هم در عمل پیشتاز است. در ایران اما بلانچارد را بیش‌از هر چیزی با کتاب معروف «درسگفتارهایی در باب اقتصادکلان» می‌شناسند که با فیشر نوشته است و در ایران برای مقطع دکتری استفاده می‌شود.کتاب در 1989 نوشته شده است و از این حیث کتاب قدیمی محسوب می‌شود اما از میان تمام آثار بلانچارد بیش‌از هر منبع دیگر مورد استناد و ارجاع بوده است.

کارهای متأخر بلانچارد را که در این سال‌ها خواندم بیش‌از هر چیز وی را یک اقتصاددان سیاست‌گذار یافته‌ام که البته به مبانی نظری و بنیادین علم اقتصاد هم نظر دارد؛البته با یک جهت‌گیری مشخص و معین کینزی جدید. اما مثل هر مکتب و اندیشه و متفکری، بلانچارد نیز در ایران به نحو دیگری به یاد آورده می‌شود، با همان کتاب قدیمی درسی‌اش. وی حتی کتاب درسی اقتصاد کلان مخصوص مقطع لیسانس دارد که خیلی هم روزآمد است امادر ایران کمتر کسی از آن حرفی می‌زند.

پیشگفتار بلانچارد بسیار  خواندنی بود. به‌نظرم این پیشگفتار را باید تمام دانشجویان، پژوهشگران و اساتید پیر و جوان اقتصاد در ایران بخوانند. اعتراف‌نامۀ کوتاه اما بسیار خواندنی. به‌دلیل اهمیت جملات بلانچارد، بخشی از آن را عیناً ترجمه کرده ام:

«کتاب حاضر [منظور کتاب سیاست اقتصادی است که بلانچارد بر آن پیشگفتار نوشته]، همان کتابی است که همیشه دلم می‌خواست بنویسم. درحقیقت، سالیان درازی در آرزوی نگارش آن بوده‌ام. انگیزه‌ام نیز چیزی جز عذاب وجدان و احساس گناه نبود. سال‌هاست که احساس می‌کنم کتاب درسی‌ای که با استن فیشر برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی نوشتیم، پیام نادرستی را منتقل کرده است. در آن کتاب، آگاهانه ترجیح دادیم منطق مدل‌ها و ساختار نظری اقتصاد کلان را عرضه کنیم و نه کاربردهای آن را. و البته، این انتخاب دلایلی مستحکم داشت؛ می‌خواستیم ابتدا استخوان‌بندی اندیشه‌های نظری را آشکار کنیم. اما در عمل، فقدانِ تحلیل‌های تجربیِ جدی، به‌اشتباه این تلقی را پدید آورد که نظریه، از واقعیت و کاربست جداست.و این، خطایی است مهلک: نظریه بدون تکیه بر داده و واقعیت، به آسانی قابل‌ساخت و در عمل بی‌ثمر است.
همچنین می‌خواستم با نگارش چنین کتابی، شور و شوق خود را در رفت‌وآمد میان نظریه، واقعیت و سیاست‌گذاری با دانشجویان در میان بگذارم. در سنت آموزش کارشناسی، دست‌کم در ایالات متحده، چنین کاری متداول است. کتاب‌های درسی کارشناسی مملو هستند از بحث‌هایی پیرامون سیاست‌گذاری و اثرات تصمیم‌های اقتصادی بر کل اقتصاد. اما تصورم این بود که این مسیر، در سطح تحصیلات تکمیلی -آنجا که دانشجو ابزارهای نظری و اقتصادسنجی پیچیده‌تری در اختیار دارد- بسیار غنی‌تر وجذاب‌تر خواهد بود.
برای حل مسائل سیاستی نیازمند ابزارهای مفهومی پرشماری هستیم: از مدل‌های تعادل عمومی پویای نسل‌های همپوشان گرفته، تا مدل‌های نوسانات کوتاه‌مدت با لحاظ انتظارات، از مدل‌های اقتصاد سیاسی برای تبیین ضرورت قواعد، تا مدل‌های عاملیت برای طراحی آن‌ها. اما در هر مورد، نظریه تنها آغاز راه است؛ باید سراغ شواهد رفت تا بتوان قضاوت کرد که کدام بنیان نظری، در عمل کارسازتر است. این امر، کار دشواری است. در نظام آموزش مرسوم، نظریه عرضه می‌شود، بی‌آنکه میل و انگیزه‌ای برای کاربرد واقعی آن پرورش یابد.دانشجو می‌ماند و ابزارهایی که باید خود، به‌تنهایی، آن‌ها را در میدان واقعیت به کار گیرد. این کتاب از شما یک اقتصاددان خوب می‌سازد: بر نظریه تکیه کن، با داده‌ها نظریه را بیازمای، و پیوسته میان این دو در رفت‌وآمد باش، تا تصویری منسجم پدید آید.در جریان مطالعۀ این کتاب، بار دیگر آن شوق پژوهش در اقتصاد کلان را در خود احساس کردم. امید دارم این شوق به شما نیز سرایت کند».
اولیور بلانچارد


✍ علیرضا رعنائی | یادداشتی به‌بهانۀ ارائۀ درس اقتصاد ایران (2)